کانون مسجد حضرت رسول اکرم (ص)اسلام آباد

اخبار و رویدادهای مختلف روستا و مطالب مذهبی

کانون مسجد حضرت رسول اکرم (ص)اسلام آباد

اخبار و رویدادهای مختلف روستا و مطالب مذهبی

دوستان سلام این وبلاگ برای مسجد روستا ساخته شده و به مرور زمان تکمیل میشه.دوستان و هم ولایتی های عزیز ، برای ادامه کارنیاز به هم فکری و مشورت شما دارم و دوستانی که تمایل به گذاشتن مطلب دارند خصوصی بهم اطلاع بدن تا شرایط برای درج مطالب آنها فراهم بشه موضوع وبلاگ ، مطالب مذهبی ،فرهنگی و اخبار روستا می باشد . هر نوع خبری و مطلبی هست لطف کنید بهم اطلاع بدین باتشکر

برای تعجیل در فرج امام زمان صلوات

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان

شهیدان زنده اند الله اکبر                    بحق پیوسته اند الله اکبر

 ای شهیدان کجایید تا به ما بفهمانید خدا به همه کسی لیاقت شهادت نمی دهد. خداوند بندگانش را گلچین می کند و بهترین ها را به عرش می برد تا آنان دیگر در میان گنهکاران این دنیای خاکی تنفس نکنند و به جایی که در خور شأنشان است، هجرت نمایند .


از خوبیهای شهید «محمد تاج الدین» تنها شهید روستای «اسلام آباد » زیاد شنیده ایم؛ از سخاوتش، شجاعتش و مظلومیتش. از مادر شهید تاج الدین نیز بسیار گفته اند؛ از صداقتش و از زحمتی که می کشد.  این شهید عزیز از یک روستای دور افتاده برای دفاع از خاک وطن و دفاع از آرمانهای انقلاب عازم جبهه های حق علیه باطل شدند .روستای اسلام آباد به خود می بالد که این شهید عزیز در این روستا آرام گرفته و باعث مباهات و منشاء خیر وبرکت این روستا شده است . شهید تاج الدین دوران کودکی و نوجوانی و جوانی خود را در این روستا طی کردند و در کنار پدر و مادرشان زندگی سرشار از عشق و علاقه داشتند تا اینکه دشمن متجاوز به خاک ایران اسلامی حمله کردند و ایشان نیز برای اجرای دستور خدا و رهبر خود و دفاع از ناموس و وطن و جنگیدن با  متجاوزگران بی دین به جبهه عزیمت کردند و در نهایت در تاریخ  26 شهریور سال 1364 مثل خیلی از جوانان این مرز و بوم به دیدار معبود شتافتند .                                              یادش گرامی باد  ....


(((( روستای اسلام آباد ))


روستای اسلام آباد در منطقه دشتی  و در فاصله 6 کیلومتری جنوب  شهر شنبه قرار گرفته است. این روستا از نظر موقعیت جغرافیایی با روستای درویشی همجوار بوده اراضی کشاورزی این روستا  خیلی زیاد می باشد که در اطراف روستا واقع شده و قلمرو روستا را نشان می دهد براساس آخرین سرشماری رسمی کشور روستای اسلام آباد دارای 150 نفر جمعیت بوده که در 30 خانوار اسکان یافته اند.در این روستا  مسجدی به نام مسجد رسول اکرم (ص) و هچنین یک امام زاده به نام شاهزاده ابراهیم (ع ) و  حسینیه و گلزار شهید  قرار دارد .
شوق شنیدن زندگی و خاطرات شهید در وجودمان زبانه می کشد و قدم هایمان به سوی خانه کودکی شهید، به حرکت درمی آید. به خانه شهید می رسیم در می زنیم و به آرامی وارد حیاط می شویم مادر شهید  به گرمی ما را به اتاق خانه اش  می خواند. همه اهالی می گویند که چه قدر مادر شهید زحمت کش و فداکار هست. بالاخره سر سخن را باز می کنیم و از مادر شهید  می خواهیم از شهیدش بگوید. فرزندان  دیگر «مدینه خانم ...... مادر شهید » نیز هستند  سخن را آغاز میکنیم  قطره اشکی از چشمانش جاری می شود و روی گونه های پرچین و چروکش سُر می خورد و صحبت را شروع می کند از قدیم تا الان از مشکلات و از رنج هایی که کشیده اند و دیده اند در کنار ما پدر بزرگوار شهید تاج الدین هم هستند گاهی در بین صحبت ها روی سخنمان هم به ایشان می رسد ایشان هم درد دل دارن چه قدر صفا و صمیمت و چه قدر عشق به خانواده واقعا باید تحسین کرد و این چنین آدمهایی را الگوی خودمان قرار دهیم .  گفتگویمان را شروع می کنیم در عین حال سعی می کنم سوالی که می پرسم باعث یاد آوری  خاطره ای تلخ نشه که ناراحتی و غم در پی داشته باشه .


1-مادر جان لطف می کنید خودتون را کامل معرفی کنید ؟
من مدینه تاج الدین هستم مادر شهید محمد تاج الدین از روستای اسلام آباد.


2- چند فرزند دارین و شهید فرزند چندم شما بوده ؟
خدا به من شش فرزند پسر و سه فرزند دختر دادن و شهید فرزند اول من بود و خدا را در همه حال شاکر هستم که فرزندانی خوب و صالح به من
عطا کرد و خیلی خوشحال و خوشبخت هستم از این که فرزندم در راه اسلام و انقلاب اسلامی جان خود را فدا نمود و از این به بعد هم اگر نیاز باشد
باز هم راضی هستم که فرزندانم برای دفاع از ناموس و خاک ایران و اسلام جانفشانی کنند


 3- مادر جان   رفتار و اخلاق شهید از کودکی تا  جوانی تا وقتی که شهید شدند  چطور بود ؟
اخلاقش خیلی خوب بود  با پدر مادر و خانواده خیلی مهربان بود . محمد از از دوران کودکی مظلوم و صبور بود  وقار و سنگینی، مهربانی و مظلومیتش زبانزد بود . در مسائل شرعی هم خیلی مقید بودند یعنی موقع اذان راهی مسجد می شد و نمازش را در مسجد می خواند. نسبت به حقوق مردم هم از همان ابتدا یاد گرفته بود که مراعات کند با اقوام و بستگان ارتباط داشت و همیشه صله رحم را انجام می داد و سفارش آن هم  خیلی زیاد به ما می کرد.


4- با مردم روستا چه طور  منظورم برخوردشون با اهالی  از هر نظر .  اگه یه کم از در این موردبه ما بگین ممنون میشیم ؟
رفتارش با مردم روستا خیلی خوب بود. همیشه سعی می کرد به همه کمک کند به همه اهالی روستا احترام می گذاشت و با همه دوست بود اصلا هر وقت کسی کار داشت اینکه بگه خسته هستم، نبود و کار های همه را انجام می داد تازه بعضی موقع خودش می رفت درب منزل همسایه ها و می گفت کاری داشتید خبر بدین بیشتر وقت ها که تو روستا خانه می ساختن محمد اولین نفری بود که حاضر به کمک برای ساخت خانه می شدند . 


5- چه طور شد که به جبهه رفتن آیا شما با رفتن ایشان به جبه مخالفتی نداشتین ؟
عاشق جبهه بودند  هر شب و هر روز با خودش کلنجار می رفت می گفت من اینجا باشم دوستای دیگه ام تو جبهه دارن می جنگند من اینجا شب راحت بخوابم و هموطن های دیگه برای پاسداری از  مرز های ایران آسایش نداشته باشند  به خاطر همین تصمیم گرفت که بره می گفت تا زمانی که جنگ هست من هیچ کار دیگه ای انجام نمی دهم باید به جبهه برم . اون موقع از طرف جهاد سازندگی داشتند  جاده  مسیر  شنبه به روستای بن بید را می ساختند مسئول کارگاه چندین بار به محمد گفت که بیا اینجا کار کن حتی با حقوق بیشتر ولی ایشان قبول نکردن و فقط اصرار داشتن که به جبهه برن و میگفت امیدوارم که خدا قبول کنه و من را به عنوان سرباز امام زمان بپذیره این شد که به جبهه رفتند.

 

6- قبل ازدواج چه مدت در جبهه حضور داشتن ؟
قبل از ازدواج دو بار به جبهه رفتن و هر بار سه ماه تو جبهه بودن  بعد از بار دوم ما اصرار کردیم که ازدواج کنند و ایشان هم پذیرفتن و آستین بالا زدیم و تشکیل خانواده دادن . برای مادر بهترین کار در حق فرزند همین تشکیل خانواده هست که خدا را شکر من این کار را انجام دادم . امیدوارم همه جوانان عزیز هم بتونند تشکیل خانواده بدن . انشاءالله 


7- مادر جان شنیدیم که شهید بعد از مراسم عروسی تو کمتر از یک ماه دوباره راهی جبعه شدن چرا شما با وجود اینکه ایشان تازه عروسی کرده بودن ولی از رفتن ایشان
جلوگیری نکردین ؟
(( این سوال برای مادر شهید زیاد نمی توانست جالب باشد معلوم بود که آن لحظه ای که برای آخرین بار درست چند روز بعد عروسی به جبهه اعزام شدن هنوز به عنوان شاید یه خاطره بد تو ذهنش باشد و این خاطره شاید باعث افسردگی ایشان شود من اصرار کردم که اگر نمی خواهی تو این موضوع چیری بگی  انیازی  نیست ولی بعد از کشیدن آهی  گفتن مشکلی نیست و ادامه دادن  ..
شهید بعد عروسی قول داده بود که 40 روز بمونه بعد بره ولی هنوز 12 روز نگذشته بود که گفت می خوام برم بهش گفتم مادر مگر قرار نبود الان نری بهم گفت مادر انگار حکم شده باید برم  من اول اصرار زیادی کردم ناراحت شدم ولی فایده نداشت آخه من مادر بودم هیج کس از درون من خبر نداشت . بعد آن محمد گفت مادر جان همه دارن میرن حیف نیست چرا مانع رفتن من می شوی  . من هم گفتم برو در پناه خدا  و  گفتم از ته دل راضی هستم که بری و رفت. انگار  اصرار از رفتن خودش می دانست که چی میشه و آن چیزی که تو دل خودش بود اتفاق افتاد و بعد از مدتی خبر شهادتش را آوردن.

8- از شهادت ایشان بگید کجا و کی و چگونه به شهادت رسیدن ؟
شهادت ایشان 26 شهریور 1364 بود و در جبهه آبادان منطقه اروند به شهادت رسیدند .


9- خبر شهادتش را چطور به شما دادن ؟
از تاریخ شهادت تا لحظه خبر که از طرف بنیاد شهیدخبر آوردند نزدیک به 13 روز می گذشت در روزی از روز های خدا بعد از ظهر بود چند نفر از همسایه ها هم منزل ما بودند از جمله برادر خانم شهید، چند نفر امدن با یه ماشین بعدا گفتند از بنیاد شهید شهرستان خورموج بودند .  اول شروع کردن به صحبت و احوال پرسی و اینکه چه کسایی از این روستا رفتن به جبهه و چند وقت هست که  رفتند در این لحظه برادر خانم شهید جواب دادن که داماد ما رفتن و الان تنها کسی که از این روستا تو جبهه حضور دارد داماد ما و فرزند این خانواده هست به نام محمد تاج الدین تو بین این صحبت ها بود که من رفتم تو آشپزخانه برای مهمان ها چای بیاورم  حس عجیبی بهم دست داده بود و دستانم می لرزید چایی که به مهمان ها دادم و رو به  آنها کردم و گفتم که شما از پسر من حتما خبری دارین آخه الان نزدیک به یک ماه  هست نه نامه داده نه خبری از او داریم چرا راستش نمی گویید . این حرف که از من شنیدن بلند شدن رفتن بیرون درب حیاط ایستادن و یه سری صحبت کردن. تو همین موقع بود که من شنیدم که میگن می ترسیم خبر شهادت را به مادر  بدهیم  آنجا بود که فهمیدم محمدم شهید شده آنجا بود که فهمیدم پسرم  ، پسر تازه دامادم جونش را فدای اسلام و رهبرش کرده از یک طرف خوشحال که هدیه ای تقدیم اسلام کردم و از طرف دیگر یه مادر فرزندش جیگر گوشه اش را از دست داده خدایا همه شهیدان ما را با شهدای صدر اسلام محشور بگردان
((( شنیدن این سخنان زیبا از یه مادر شهید خیلی جذاب هست ای کاش شمایی که الان دارین این سخنان را می خونید باید می بودید و می شنیدید که چه بوده و چی شده و چگونه این انقلاب را تا این جا رساندیم شاید باز گو کردن این حرفها برای جوان ها و نوجوانان ما جالب و در عین حال یه الگو باشد ))


10- آیا بعد از شهادت فرزندتون تا به حال به دیدار رهبری ( امام یا مقام معظم رهبری ) رفتید؟
نه هنوز افتخار دیدن ایشان از نزدیک نصیب من نشده ولی خیلی دلم می خواد که این کار انجام بشه امید وارم یه روزی بتونم روی مبارک ایشانرا ببینم البته پدر شهید و همچنین همسر شهید دیداری با امام خمینی ( رحمت االه علیه) داشتن


11- مادر جان احساستون از اینکه مادر شهید هستی چیست ؟                                                                         

خیلی خیلی خوشحال هستم و باعث افتخار هست برای من که فرزندم شهید در راه خدا و اسلام می باشد.


12- کمی از روستا برامون بگین بعد اینکه فرزند شما شهید شدن تا حالا برخورد اهالی و هماسایه ها چطور بوده ؟
هر چی از این مردم بگم کم گفتم همه اهالی این روستا مثل یه اقوام درجه یک شاید بهتر از ان با ما رفتار کردند و تا الان من از هیچ کدام از این مردم که در این روستا زندگی میکنند هیچ بدی ندیدم خدا خیرشان بدهد
13- مادر جان وقتی شهید بعد از عروسی که آخرین بار شما با وی ملاقات کردین و قصد رفتن به جبهه را داشتن وصیتی و سفارشی به شما نکردن یا اصلا آیا شهید وصیت نانه دارن یه خیر ؟
راستش وصیت نامه اگر هم داشته به دست ما نرسیده شاید هم نوشته ولی بعد اینکه وسایلش را آوردن چیزی یا نوشته ی داخل آن نبود تنها یه دست لباس زنانه بود و موقع رفتن به جبهه وقتی داشت خداحافظی می کرد بهم گفت مادر من میرم جبهه اگه تونستی یه دست لباس برای خانم من بگیر تا من برگردم و این هم گفت حالا من شاید تو راه رفتن لباس بگیرم تا موقع برگشتن دست خالی نباشم یا شاید نتونم موقع برگشتن لباس بخرم و من بعد از دیدن این لباسها فهمیدم که قبل از اعزام به منطقه این لباس ها را خریده و اماده کرده برای خانمش.


 14- از مراسم تشییع شهید بگین از اینکه چرا این روستا را برای آرامگاه ابدی شهید انتخاب کردین و اینکه مثلا به شهرستان انتقال ندادین ؟

تو مراسم تشییع همه آمده بودن خیلی شلوغ بود یه بار تو شهرستان خورموج و یه بار هم تو شنبه تشییع شدن و بعد به روستا آودرن 
تو این موضوع که چرا تو روستای اسلام آباد دفن شدن اولا من خودم اعلام کردم که شهید فقط باید کنار خودم باشه دوم اینکه خود شهید تو زمان ساخت مسجد روستا که الحق و انصاف یکی از کسانی بود که کمک زیادی بابت ساخت مسجد کردن حتی به یکی از اهالی روستا ( به نام کربلایی غلام غلامی یکتا )جای قبر خودش هم نشان داده بود و گفته بود اگر اجل مهلت من نداد و من قبل شما به دیدار خدا رفتم حتما مرا این جا خاک کنید اینها همه دست به دست هم داد و باعث شد من روستا را  برای خاک سپاری انتخاب کنم و حالا  این قبر  شهید شده مونس تنهایی من الان همه بچه هان رفتن به خونه و زندگی خودشان  در جای دیگر من ماندم و پدر شهید . من بعضی اوقات که دلم میگره میرم پیشش و باهاش درد دل می کنم  و خودم را سبک می کنم.


15- آیا بعد از شهادت شده که به خوابتون بیاد ؟
بله شده که به خوابم امده و با او صحبت کردم و شاید بهترین لحظه که بتونم آن را برای شما بازگو کنم تو یه سال که تقریبا بارش باران کم بود خیلی دعا کردم و نشستم با خدا راز و نیاز کردن و اینکه خدا این باران رحمتت را بر ما ببار شب محمدم آمد به خوابم یه بسته سبزی دستش بود امد  پیشم و گفت مادر جان  این سبزی ها را برای تو آوردم ببین بارون روش زده چه قدر تازه هستن بهش گفتم مادر بارون خوب نیست گفت چرا بوده و بهش گفتم  الهی من قربونت برم کجا بودی چرا تا حالا به من سرنزدی گفت مادر جان خیلی کار داشتم سرم شلوغه جبهه مشغول جنگیدن با دشمن هستم  نتونستم برات نامه بدم و خبرت کنم مادر و از  خواب بیدار شدم
نکته
( (((((بغض گلویش را گرفته و گریه می کرد راستش نمی خواستم بیشتر اذیت بشه شاید یاد آوری خاطرات یه مقدر سخت باشه اما شنیدن داره  ای کاش قدر این مادر ها را بدونیم 
ای کاش می فهمیدیم چه قدر ارزشمند هستن .
خدایا تو به حق بهترین مادر دنیا ( حضرت فاطمه (ع) ) همه مادر های این مملکت سلامت بدار   آمین


16 - شما به عنوان یه مادر شهید به نظرتون  پیام شهیدان انقلاب چیست و ما چگونه می تونیم راه شهیدان را ادمه دهیم ؟
پیام شهیدان  این بود که دست از انقلاب و اسلام و امام برندارید. پیام همه ی شهیدان همین بوده است و ما هم با عمل به این پیام و حفظ ارزش های انقلاب می توانیم ادامه دهنده راه شهیدان باشیم.


17- به عنوان آخرین سئوال علاقه مندیم سخن شما را نسبت به مردم و مسئولین بشنویم؟
از تمام مسئولین انتظار داریم که پایبند ارزشهای نظام و ولایت باشند و راه شهیدان و راه امام امت و راه رهبری بروند و خلاف اینها عمل نکنند تا می توانند به این مردم و مخصوصبه خانواده های جانبازان و شهیدان سر بزنند و با آنان گفتگو و مشکلات آنها را حل کنند
خداوند انشا الله همه ما را در پناه خودش محفوظ بدارد.

پایان
 و اینکه چه پایان خوبی داشت   می خواست از ما تشکر کند ولی چرا تشکر وظیفه ما بوده امیدوارم با این کاری  که من انجام دادم توانسته باشم دینم را به خانواده های شهید خصوصا شهید این روستا که خیلی برای من ارزش دارند ادا کرده باشم
و اگر نکته ای باقی مانده یا از قلم افتاده به بزرگواری خودشان ما را مورد بخشش قرار دهید 

و روی سخنم با شمایی که دارین این گفتگو را می خوانید امیدوارم با زره ای تامل و فکر کردن به خانواده شهدا ادامه دهنده راه این عزیزان باشین ( آمین)


در ضمن از همکاری صمیمانه آقای حسین تاج الدین برادر شهید تاج الدین تشکر ویژه دارم که خیلی به من کمک کردند تا این گزارش تهیه بشه
و یه تشکر از خانم فاطمه تاج الدین دارم که انجام مصاحبه صوتی را متقبل شدند و من دوباره از روی این فایل مصاحبه را باز نویسی کردم
خدا نگهدار
سربلند و سرافراز  باشین  

کوچک همه شما 

محمد ریزی 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۰۶
محمد ریزی

نظرات  (۷)

۱۴ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۵ محمد تاج الدین
سلام
منون بابت این گفتگوی زیبا واقعا بغض گلوی ادم را میگیرد وقتی این متن های زیبا از شهیدان سرافراز وطن را میخوانیم
انشالله همیشه کشوری امن و ایمن بخاطر این خونهای فدا شده داشته باشیم
احسنت بر شما برادر عزیز که با این گفتگو یاد و خاطره این شهید عزیز را گرامی داشتین
۱۴ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۰۶ حسین تاج الدین
تشکر ویژه دارم از آقای محمد ریزی بابت تلاش و زحماتی که برای انعکاس اخبار و مطالب روستای اسلام آباد و بخش شنبه و طسوج و همچنین شهرستان دشتی را دارم 
بابت این مصاحبه نیز تلاشهای مضاعفی داشته است. 
امیدوارم ما نیز ادامه دهنده راه شهدای عزیز باشیم.
سلام.دست محمد آقا درد نکنه .کاش عکسهای بیشتری از شهید و آرامگاه شهید هم گذاشته بودید.ممنون
۰۹ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۴۱ اسماعبل تاج الدین
سلام آقای ریزی از بابت تهیه این گزارش و گفتگو بسیار ممنونیم خدا رحمت کند مادر بزرگوارتان 
۰۷ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۳۹ اکبرتاج الدین
سلام وخسته نباشید خدمت آقای ریزی
ممنون از تهیه گزارش مبسوط شما
با سلام و خسته نباشی خدمت دوست و برادر ارجمند
اقای ریزی تلاش های مستمر و خالصانه شما برای پرمهتوا شدن وبلاگ و همچنین معرفی روستای اسلام آباد هیچگاه از یاد ما نخواهد رفت.
انشاءلله بتوانیم زحمات شما را جبران کنیم.
اجرکم من الله
      🙏
برادر کوچک شما عابد تاج الدین


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی